زهرازهرا، تا این لحظه: 18 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

پرسمان كودك

پیراهن سبز بهشتی

1391/7/26 11:05
نویسنده : مشاورروحانی
5,509 بازدید
اشتراک گذاری

    داستان پیراهن سبز بهشتی روایت یک واقعیت آسمانی است که گذشت و بزرگواری حضرت فاطمه (س) را نشان میدهد. این قصه کوتاه و زیبا نه تنها برای کودکان که برای بزرگسالان نیز جالب و تاثیرگذار است.

 

پیراهن سبز بهشتی
 
فاطمه ( سلام الله علیها ) در خانه یک پیراهن ساده داشت . پدر برای ازدواج او با علی ( علیه السلام ) یک پیراهن نو به خانه آورد . فاطمه ( سلام الله علیها ) به آن نگاه کرد . پارچه نرم و لطیفی داشت . آن را کنار گذاشت تا چند لحظه بعد بپوشد . اتاق فاطمه ( سلام الله علیها ) نزدیک در حیاط بود . در زدند . - چه کسی در می زند ؟ - یک نفر در را باز کند . یکی در را باز کرد . کسی با صدای شکسته اش گفت : من یک زن فقیرم . لباسی ندارم که به تن کنم . فاطمه ( سلام الله علیها ) وقتی صدای زن فقیر را شنید گوشه در اتاق را باز کرد . زن فقیر گفت : از خانه رسول خدا یک لباس کهنه می خواهم تا به تن کنم . دل فاطمه (( سلام الله علیها )) به درد آمد . نگاهش اول به پیراهن نو افتاد . بعد به پیراهن ساده ای که در تنش بود . فاطمه ( سلام الله علیها ) فکر کرد کدامیک را بدهد . پیراهن نو برای عروسیش بود . یاد آیه خداوند در قرآن افتاد که می گفت : هرگز به نیکی نمی رسید مگر این که چیزی را که دوست دارید ( به فقیران ) ببخشید . فاطمه فوری پیراهن نو را برداشت . پشت در رفت و با مهربانی آن را به زن فقیر داد . زن فقیر خندید . صورتش را به طرف آسمان گرفت و دعا کرد . بعد با خوشحالی زیاد از آنجا رفت . وقتی خبر به حضرت محمد ( صلوات الله علیه و آله ) و حضرت علی ( علیه السلام ) رسید آنها از کار فاطمه ( سلام الله علیها ) خوشحال شدند . طولی نکشید که جبرییل ( فرشته بزرگ خدا ) به خانه حضرت محمد ( صلوات الله علیه و آله ) آمد . خانه بوی بهشت گرفت . او پیراهن سبز و زیبایی جلوی حضرت گذاشت و گفت : ای رسول خدا خداوند به تو سلام رساند و به من فرمان داد که به فاطمه ( سلام الله علیها ) سلام برسانم و این لباس سبز بهشتی را برای او بیاورم ! وقتی نگاه فاطمه ( سلام الله علیها ) به لباس سبز بهشتی افتاد گریست . عطر بهشتی پیراهن خیلی زود همه را به اتاق فاطمه ( سلام الله علیها ) کشاند .
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

ماناز
26 مهر 91 11:25
با سلام استاد بزرگوار.ازطرح مطالب این چنینی در وبلاگتان سپاسگزارم یادم می اید این داستان را در کتابهای مدرسه خوانده بودم ان روز این مطلب را به مقتضای سنم درک کردم اما امروزخیلی بهتر وبا دید بازتری متوجه اش میشوم.از خدا می خواهم همه شیعیان توفیق پیاده کردن اموزه های دینی مان را در زندگی پیدا کنند .برای همه مان دعا کنید.با تشکر