زهرازهرا، تا این لحظه: 18 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

پرسمان كودك

زندگی باطعم واقعیت و ایثار

1393/8/18 15:07
نویسنده : مشاورروحانی
3,377 بازدید
اشتراک گذاری

داستان واقعی از زندگی فائزه ...

چهرای درهم کشیده و افسرده داشت ،از چهره اش پیدا بود که از موضوعی رنج می برد .

لب به سخن باز کرد و مشکل کهنه ای که بردلش سنگینی می کرد را بیان کرد

ده سال بود که ازدواج کرده بودند اما همان سالهای اولیه ی زندگی متوجه میشوند که فرزند دارشدن برای آنها ممکن نیست

از آنجایی که سیما با همسرش دخترعمو وپسر عموبودند و جدایی آنها غیر ممکن بود تصمیم گرفتند حتی بدون داشتن فرزند به زندگی ادامه دهند

برادر که نداشتن فرزند را نوعی چالش زندگی برادرش میبیند حاضر میشود فائزه را به آنها بسپارد تا آنان نیز بتوانند از داشتن نعمت فرزند بهره مند شوند و مهر و محبتشان را به فرزند خود ابراز کنند

فائزه که کوچک بود به خانه عمو منتقل میشود تا عموی او پدر او باشد و در خانه آنها گرمی ومحبت را حکمفرما کند

9سال از این ماجرا میگذشت اما برای آنها سخت بود که چه زمانی؟ و چگونه به او بگویند که والدین واقعی فائزه نیستند

بلاخره روز موعود فرارسید فائزه با مادرش وارد دفتر مشاوره شدند،گویا این مسئولیت سنگین به عهده من گذاشته شده بود

اما لحظات سختی بود که با کلی مقدمه چینی و مثال زدن وداستان گفتن و....بلاخره به فائزه موضوع را مطرح کردم

او که هق هق گریه امانش را بریده بود و بریده بریده صحبت میکرد گفت : من این موضوع را یکسال قبل از دختر عمویم (خواهر واقعی اش) شنیدم و در حالی که باور نمی کردم وانکار کردم او شناسنامه پدرم را در پیش رویم قرار داد

اما من نتوانسته بودم قبول کنم اما هم اکنون که به عمو وزن عمویم و زندگی آنها و نداشتن فرزند فکر میکنم میبینم نمیتوانم آنها که در این چندسال برای من زحمات زیادی را کشیده اند و مرا دوست داشته اند رها کنم و با خانواده ام زندگی کنم .

درطول یک ساعتی که مشاوره طول کشید معلوم نبود سیما در بیرون از اتاق در چه حالی به سر میبرد و چه حسی دارد

ناگهان درب اتاق باز شد و مادر فائزه وارد شد لحظه ای حساس بود مادرفائزه آغوشش را گشوده بود و فائزه را به سینه چسبانده بود صدای بریده بریده و گریه های بلند به فائزه امان نمیداد که سخن بگوید اما در همین حال به مادرش گفت:

مادر جان  هرچند که شما مرا به دنیا نیاورده اید اما من شما و پدرم را بیشتر از والدین واقعی خودم دوست دارم و شما را ترک نخواهم کرد  .  

درپایان به نشانه تشکر این نقاشی را به یادگار به من هدیه کرد

روحانی مقدم ،مشاورخانواده

پسندها (3)

نظرات (0)