داستان:مثل چشمه
مثل چشمه
بطری آب توی کیف بود .
گاهی توی کیف مدرسه ، گاهی توی ساک ورزشی و بعضی وقت ها هم در کیف مامان .
هر روز بطری از شیر آب یا یخچال پر می شد تا تشنگی یک نفر را برطرف کند .
ولی بطری دلش می خواست مثل اولین بار که از آب خنک چشمه پر شد از یک جای خوب و خاطره انگیز پر شود .
مثل هر روز رفت و توی یخچال قرار گرفت تا خنک شود که خوابش برد .
با صدای شرشر آب از خواب بیدار شود . نگاهی به اطراف کرد . همه جا روشن و زیبا بود . قطره های آب را می دید که با خوشحالی نبال هم می دویدند .
ناگهان بطری خنک شد . توی دلش پر از قطره های شاد و بازیگوش آب شد .
بطری از قطره ها پرسید : این جا کجاست ؟ چرا شما این قدر شاد و خنک هستید ؟
قطره جواب داد : مگر نمی دانی ؟ از سقاخانه حرم امام رضا آمده ایم .
بطری خیلی خوشحال بود چون آب سقا خانه بسیار گواراتر از اب چشمه بود .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی