زهرازهرا، تا این لحظه: 18 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

پرسمان كودك

امام بزرگوار

به بهانه اجرای برنامه آهوانه در شبکه جهانی رادیویی صدای آشنا از آنجایی که این حقیر مدت دو سال است با الطاف آقا امام رضا به عنوان کارشناس برنامه رادیویی آهوانه انجام وظیفه می کنم وبرخی اشعار در ابتدای برنامه تقدیم می شود خواستم یکی از اشعار را به محضر شما نی نی وبلاگی ها هم تقدیم کرده باشم آفتاب روشن دل مایی بزرگوار آفتاب نه،که شمس ضحایی بزرگوار بر درگاهت تمام بشر سجده میکنند تنها پناه غم زده هایی بزرگوار بر کاسه های آب حریمت نگاه خضر سرچشمه گاه آب بقایی بزرگوار آهوی غم نصیب بیابان غربتم تنها تویی که ضامن مایی بزرگوار مشهد تمام شهر شهود و شهادت است شاهی و شاهد شهدایی بزرگوار دست تهی کسی ز درت رد نمی شود ...
11 آبان 1390

سلام

به نام خدا   سلام به جنگل سبز به آسمان آبی به غنچه های خندان به روز آفتابی   سلام به هر ستاره به ابر پاره پاره به دانه ای که از خاک درآمده،دوباره     سلام به هر دل پاک به هر دل پرامید سلام به آن  شب تار که عاقبت  شد سفید   سلام به دشت و دریا سلام به کوه و صحرا سلام به روی ماهِ بچّه های باصفا ...
10 آبان 1390

شعرسلام بر ائمه

به پیغمبر و خاندانش درود   به آن چهارده مهر تابان سلام به شیر خدا حیدر صف شکن   علی مظهر عدل و ایمان سلام به فرزند زهرا حسین شهید   به آن کشته راه یزدان سلام به سلطان ملک ولایت رضا   به آن قبله دردمندان سلام به صاحب زمان مهدی فاطمه هزاران درود و هزاران سلام به خورشید تابنده انقلاب  خمینی امام شهیدان سلام به آن وارث پاک روح خدا   زعیم ولایتمداران سلام به خلق سرافراز ایران زمین   به یاران پیر جماران سلام به سنگرنشینان مرز خود  به خدمتگزاران قرآن سلام به پویندگان ره علم و دین   به جمع شما نونهالان سلام ...
7 آبان 1390

داستانک

پدر و پسر در كوه ها قدم می زدند.ناگهان پسرك زمین خورد و صدمه دید فریاد كشید وایییییی با كمال تعجب شنید صدایی در كوهستان تكرار كرد واییییییی با تعجب فریاد كشید" تو كی هستی؟"و جواب شنید" تو كی هستی؟" سرك فریاد كشید" من تو را تحسین می كنم" صدا جواب داد "من تو را تحسین می كنم" پسرك عصبانی شد و فریاد زد "ترسو" و جواب شنید"ترسو" پسرك به طرف پدرش برگشت و پرسید "داره چه اتفاقی می افته؟" پدر لبخندی زد و گفت:"پسرم دقت كن" و فریاد كشید،تو یك قهرمان هستی" صدا پاسخ داد "تو یك قهرمان هستی." پسرك شگفت زده شد اما چیزی دستگیرش نشد. پدر پاسخ داد : مردم این پدیده را اكو مینامند اما در واقع این زندگی است.هر چیزی كه انجام دهی یا بگویی بسوی تو باز خواهد گ...
4 مهر 1390

قطاری به مقصد خدا

قطاری به مقصد خدا   قطاری که به مقصد خدا می رفت ٬ لختی در ايستگاه دنيا توقف کرد و پيامبر رو به جهان کرد و گفت: مقصد ما خداست ٬ کيست که با ما سفر کند ؟ کيست که رنج و عشق توامان بخواهد ؟ کيست که باور کند دنيا ايستگاهی است تنها برای گذشتن ؟ قرن ها گذشت اما از بيشمار آدميان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدند . از جهان تا خدا هزار ايستگاه بود . در هر ايستگاه که قطار می ايستاد ٬ کسی کم می شد . قطار می گذشت و سبک می شد . زيرا سبکی قانون راه خداست . قطاری که به مقصد خدا می رفت ٬ به ايستگاه بهشت رسيد . پيامبر گفت :‌اينجا بهشت است . مسافران بهشتی پياده شوند . اما اينجا ايستگاه آخرين نيست . مسافرانی که پياده شدند ٬ ب...
4 مهر 1390